تعرفه تبلیغات کانال سایت در آپارات تالار گفتمان سایت
دانلود رمان زیبای قرار نبود | موبایل و pdf دانلود رمان زیبای قرار نبود  | موبایل و pdf
  • نام رمان : قرار نبود
  • نویسنده : هماپور اصفهانی
  • صفحات : 578
خلاصه رمان : داستان درمورد دختری به اسم ترساست که دو سال پشت کنکور مونده الان منتظر جواب کنکوره . مادر ترسا چند سال پیش فوت کرده ترسا با پدر و مادربزگش( عزیزجون) زندگی میکنه.خواهر بزرگش هم ازدواج کرده . ترسا آرزو داره که بره کانادا و اونجا ادامه تحصیل بده ولی پدرش به دلیل تجربه ی تلخی که در رابطه با فرستادن آتوسا(خواهر ترسا)ب ه خارج داشته تحت هیچ شرایطی راضی نمیشه که ترسا رو بفرسته کانادا، به همین خاطر همین ترسا و دوستاش سعی دارند با همفکری هم راه حلی برای راضی کردن پدر ترسا پیدا کنند که موفق هم میشند ولی برای عملی شدن این راه حل یه سری اتفاقاتی میفته و شخصی وارد زندگی ترسا میشه که مسیر زندگیشو عوض میکنه،…

رمان عاشقانه

به دلیل چاپ این رمان لینک های دانلود از روی سایت حذف شد
 

اما به درخواست کاربران و برای آشنایی بیشتر با نویسنده رمان دوبار لینک دانلود فعال شد 

لینک دانلود:


 

قسمتی از متن رمان : ترسا : یک پرستنده آتش صدای آهنگ آنشرلی بلند شد. سرم داشت منفجر می شد. دستم رو از زیر پتو بیرون آوردم و روی عسلی کنار تخت کشیدم. صدا لحظه به لحظه داشت بلندتر می شد و من لحظه به لحظه عصبی تر می شدم. بالاخره دستم خورد به گوشیم. چنگش زدم و کشیدمش زیر پتو. یکی از چشمام و به زور باز کردم و دکمه قطع صدا رو زدم. صدا خفه شد. نمی دونم چرا آهنگی رو که این قدر دوست داشتم گذاشته بودم برای آلارم گوشیم؟ دیگه داشتم از این آهنگ متنفر می شدم. ساعت چند بود؟ هفت صبح. لعنتی! خوابم می اومد. دیشب تا صبح داشتم چت می کردم و تازه دو سه ساعت بود که خوابیده بودم. این چه قرار کوفتی ای بود که من با دوستام گذاشته بودم؟ انگار مرض داشتم! با غر غر از جا بلند شدم و کش و قوسی به بدنم دادم. نگام به در و دیوار بنفش اتاق افتاد. همه دیوارها با کاغذ دیواری بنفش پوشیده شده بود و بهم آرامش می داد. در حالی که لی لی می کردم تا خورده چیپس هایی که از دیشب کف اتاق پخش شده بود و حالا چسبیده بود به پام، جدا بشن، کنار پنجره رفتم و با ضرب بازش کردم. باد سرد توی صورتم خورد و لرزم گرفت. با خشم خم شدم و چیپس ها را از پام جدا کردم و غر غر کردم: - لعنتی! صدای زنگ گوشیم بلند شد. این بار آهنگ ملایمی از کریس دی برگ بود. لب تخت نشستم و گوشی رو که زیر بالش چپونده بودم در آوردم. صورت دلقکی بنفشه روی صفحه چشمک می زد. گوشی را در گوشم گذاشتم و گفتم: - بنال! - اَه باز تو صبح زود پاشدی اعصابت مثل چلغوز شد؟ - هر چی باشم بهتر از توام که…. - من که چی؟ هان؟ خندیدم و گفتم: - قیافه ات شبیه چلغوزه! صدای جیغ جیغوش بلند شد: - بیشعـــــور! تو هنوز اون عکس روی گوشی نکبتت و عوض نکردی؟ خیلی خـــــری. من می دونستم این عکس اتو می شه تو دستای توی خرچسونه.

دانلود رمان

دانلود رمان عاشقانه

کانال سایت در تلگرام اپلیکیشن اندروید سایت صفحه سایت در اینستاگرام